«من از جارا، یک منطقه روستایی در منطقه پایین رود گامبیا، در وسط کشور هستم. در ۱۵ سالگی برای زندگی با برادرم و رفتن به دبیرستان به پایتخت، بانجول نقل مکان کردم. من فارغ التحصیل نشدم، اما چون توان پرداخت هزینه ها را نداشتیم.
حدود پنج سال پیش، زمانی که حدود 20 ساله بودم، دوستانم مرا تشویق کردند که گامبیا را ترک کنم. این کشور ثروتمندی نیست و شنیدیم که مردم رفته اند و در اروپا موفق شده اند و پول را به خانواده های خود پس می دهند.
من میخواستم به ایتالیا بروم، زیرا فکر میکردم این کشور آسانترین کشور اروپایی برای رفتن است. میدانستم که افراد زیادی در تلاش برای رسیدن به اروپا کشته شدهاند، اما فکر میکردم که میتوانم به آن برسم.
اولین قدم همسایگی سنگال بود و از آنجا با اتوبوس به موریتانی رسیدیم. پنج ماه آنجا ماندم، با شوهر خواهرم، کارهای ساختمانی انجام دادم و هر کاری که از دستم بر می آمد، برای کسب درآمد برای مرحله بعدی سفر.
از موریتانی به مالی رفتم. این یک سفر بسیار طولانی با اتوبوس بود و حدود 12 ساعت طول کشید تا به پایتخت، باماکو برسید. تعداد زیادی گامبیایی دیگر در اتوبوس بودند. سپس از طریق بورکینافاسو به آگادز در مرکز نیجر رفتیم. در هر مرحله باید پول می دادیم تا اجازه ادامه کار را داشته باشیم. ما احساس خطر میکردیم، اما در آن مرحله، برای بازگشت خیلی دیر شده بود.
ما حدود 25 نفر در یک وانت بار روباز بودیم که در بیابان رانندگی می کردیم، بدون سایه. خیلی گرم و ناراحت کننده بود. سه روز رانندگی کردیم و در بیابان خوابیدیم. شب خیلی سرد بود و مجبور شدیم پتو و کاپشن بزرگ بخریم تا گرممان شود.
“می ترسیدم به ما شلیک کنند”
گاهی راننده ها آدم های خوبی بودند، اما دیگران خیلی خشن بودند و ما را کتک می زدند. وقتی وارد لیبی شدیم، کتک خوردیم و تمام پولمان را از ما گرفتند. خوشبختانه مقداری غذا در اتوبوس پنهان کرده بودم. افرادی که ما را کتک می زدند اسلحه داشتند و من خیلی می ترسیدم که به ما شلیک کنند.
مرحله بعدی سفر به سبها در مرکز لیبی بود. چون پول نداشتم، مجبور شدم چهار ماه در سبها بمانم و کار پیدا کنم تا کرایه سفر به طرابلس را بپردازم.
وقتی از سبها به طرابلس سفر می کنید، باید به صورت قاچاق وارد شوید. اگر دیده شوی، ممکن است مردم تو را بکشند، بنابراین مجبور شدم سه روز در اتاقی تاریک و بدون چراغ پنهان شوم. این در زمان جنگ داخلی بود و خطرات زیادی وجود داشت.
“آنها به قایق شلیک کردند”
من مجبور شدم بیش از یک سال در طرابلس صبر کنم تا بتوانم به ساحل بروم و با قایق به ایتالیا بروم. یکی از برادرانم پولی را برای من پیدا کرد تا جایی در قایق پیدا کنم. قبل از حرکت، کمی تیراندازی شد و ما خیلی زود متوجه شدیم که قایق ما دارد روی آب می رود.
مردان مسلحی وجود داشتند که نمی خواستند ما به اروپا برویم، بنابراین آنها فقط به قایق شلیک کردند، بی توجه به اینکه آیا یکی از ما در آب مرده است. تنها گزینه ما این بود که به سمت سواحل لیبی برگردیم و وقتی قایق آب زیادی گرفت، ما به سمت ساحل شنا کردیم.
وقتی به ساحل رسیدیم، ما را به بازداشتگاه بردند. سربازها ما را کتک زدند و گفتند به آنها پول بدهیم اما چیزی نمانده بود. مجبور شدم دو ماه در این شرایط سخت و کثیف آنجا بمانم. تلفنهایمان را از ما گرفتند و نتوانستیم با خانوادههایمان تماس بگیریم. بسیاری از آنها اگرچه مرده بودیم.
شروع دوباره از صفر
در نهایت افرادی از سازمان ملل به مرکز آمدند. آنها به ما لباس و مقداری غذا دادند و به ما پیشنهاد دادند که داوطلبانه به گامبیا برگردیم.
من خیلی ناراحت بودم: همه چیز را از دست داده بودم و باید دوباره از صفر شروع کنم. نمی خواستم به خانه برگردم، اما چاره ای نداشتم.
هنگامی که به گامبیا رسیدم، آژانس مهاجرت سازمان ملل (IOM) به من پیشنهاد داد که یک کسب و کار را شروع کنم. آنها از من پرسیدند که می خواهم چه کار کنم و به دلیل تجربه ای که در کار ساختمانی دارم، به آنها گفتم که می توانم سیمان بفروشم.
آنها در قالب یک تجارت سیمان از من حمایت غیر نقدی ارائه کردند، اما، متأسفانه، مکانی که برای نگهداری کیسه های سیمان پیدا کردم از آب و هوا در امان نبود: فصل بارندگی بود و آب به همه جا رسید. سیمان خراب شده بود.
من برای درخواست کمک بیشتر به سازمان ملل برگشتم و آنها به من آموزش مهارت دادند. این خیلی مفید بود و من توانستم گواهینامه بگیرم و دوباره به کار با آلومینیوم برگردم. من در مغازه یکی از دوستانم در بانجول کار پیدا کردم که قاب پنجره آلومینیومی می فروشد.
در آینده، وقتی بتوانم پول جمع کنم، قصد دارم مغازه خودم را باز کنم. من الان متاهل هستم و دو فرزند دارم. من میخواهم اکنون در اینجا موفق شوم و سعی نمیکنم آن سفر به اروپا را دوباره امتحان کنم. خیلی ریسک داره اگر موفق نشوید، همه چیز را از دست خواهید داد.”